من دلم میخواهد...
من دلم می خواهد
که به فریاد بگویم حرفی
ولی افسوس که این حنجره را طاقت نیست
بس که فریاد زدم
بس که من داد زدم
و تو انگار نه انگار که من هم هستم
نه نگاهی به من انداخته ای
نه کلامی سوی من تاخته ای
میبینمت پشت بر من کرده ای ای اشنا و
راه را پامال گامت میکنی
حالا من
بغض کرده قصد دادی دارم
تا بگویم حرفی
ولی باز افسوس
که اگر داد زنم و اگر حنجره را چاک زنم
به تو هرگز نرسد آوایم
یس که از من دوری
تو برو
من چشم قربانی کنم به راه تو
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۱/۰۴ ساعت 18:1 توسط هادی طهماسبی
|