شنیدم ناله ات مادر شبی....
ایـــــام فاطـــــمیه تسلیـــــت بــــــاد.
شنیدم ناله ات مادر شبی غمبار و طوفانـــی
گـــمان دارم که رفت از آسمانم ماه تابانی
چرا مادر نمیخندی؟ بگو از غصه ات با مـــن
چرا رویت کبود است و چرا مادر پریشانی؟
چرا اشکت بود جاری؟ چرا چشمت بود کمسو؟
بـــگو با من چرا مادر ؟ چرا پیوسته گریانی؟
دلم بشکسته چون دیدم که بشکستند قلبت را
کنون فهمیده ام کز غم ترا چشمست بارانی
فغان سر میدهی با اشک میگویی تو بر مردم
"بترسید از خدا، بر ما روا شد مکر شیطانی"
وصیت میکنی از ترس دشمن با علی" که آخر
مرا تشییع کن در شب، سکوت، آرام و پنهانی
دعایی میکنم حالا بگو از دل تـــــــــــو آمینی
خــــــدایا جان من برگیر زین تمثال ظلمانی"