به دلم افتاده...
اسمان از غم من با خبر است
چشم من خورده گره به راه تو
تو نخواهی امد
و مرا دیده به یک راه پر از دوری و پر اشک بسی دوخته شد
به دلم افتاده
که زمین همچو زمان در گذر است
قلب من هیچ جوان نیست دگر پیر شدم
دور دورم از او گوییا حتی زمین بین من و او رد خود گسترده است
به دلم افتاده
که نگاهش به تمام اسمان افتاده
و من از رعد و برق اسمان فهمیدم
که دلش طوفانیست
نفسش روحانیست
دل من بغض فرو برده ولی
دیده ام میبارد
اه از این دوری و قلب تنها
به دلم افتاده
که میان غم و اندوه
نشینم تا به فردای قیامت بی او
شب دراز است و منم منتظری چشم به راه................

